درباره‌‌ی خواب با چشمان باز (مجموعه داستان)

مادرشان فكر مي‌كرد تنها باعث و باني مرگ آدم‌ها خون است. انگشت‌شان كه مي‌بريد، دستمال را با نيرويي كه از جايي ناپيدا توي انگشت‌هاي استخواني‌اش جمع مي‌شد، روي بريدگي آن‌قدر فشار مي‌داد تا جيغ‌شان را درمي‌آورد. ايماني راسخ داشت كه همه مردم يا از كم‌خوني مي‌ميرند يا از پر خوني. مي‌گفت بدا، بدا به حال كسي كه خونش بوي آسمان بشنود يا رنگ زمين تشنه ببيند.

آخرین محصولات مشاهده شده