درباره‌‌ی جاده سیب‌های وحشی

چرا اومدي؟ نفسش را بيرون داد. چون از تو چاه بودن خسته شدم. يعني ديگه مي‌خواي بيرون؟ چند ثانيه سكوت كرد كمي از محتويات ليوانش خورد. بعد يك وري نگاهم كرد و گفت: اگه يكي دستامو بگيره. نيشم ديگر بسته نمي‌شد ليوان را به لب‌هايم چسباندم. اما چيزي نخوردم. دلم نمي‌‌آمد. مي‌گيريشون؟ نفسي گرفتم. انگار باري از روي دوشم برداشته شده بود. گفتم: هنوز زوده واسه به خطر انداختن اسلام. خنديد. پر رنگ‌تر از هميشه‌اي كه او را ديده بودم.

آخرین محصولات مشاهده شده