درباره‌‌ی سرکش

چه مي‌شد زن مي‌شد... زني با موهاي بافته... با دست‌هاي لاك خورده و پوستي ابريشمين در لباسي سفيد... با تني با بوي خاك بارون خورده. چه مي‌شد زن مي‌ماند، تا شعرش را بگويند تا تار تار موهايش مصراعي شود و دلي بلرزاند؟ مرد شده بود...در اوج زن بودن مرد شده بود، مردي بي‌اختيار كه از هر طرف دست بيخ گلويش گذاشته بودند. مرگ قشنگ‌ترين اتفاق دنيايش نبود؟

آخرین محصولات مشاهده شده