درباره‌‌ی تهرانیا (داستان کوتاه)

جرات نمي‌كنم برم جلو. سامان و حبيب و عليرضا و كامي همه جلوي درن. ام من هنوز سر كوچه جلوي تير برق خشكم زده. پاهام قفل شده و چسبيدن كف زمين. پسر جووني كه نمي‌شناسمش از در حياط مي‌آد بيرون و بچه‌ها دوره‌اش مي‌كنن. لابد مي‌خوان ببينن توي خونه چه خبره. گروهبان خواب‌آلود پسره رو رد مي‌كنه و بچه‌ها رو از جلو در هل مي‌ده عقب...

آخرین محصولات مشاهده شده