رزاليند فيتزروي بعد از شصت و دو سال از خواب بيدار مي‌شود... از زماني كه او در كابين سكون به خواب اجباري فرو رفته بود، شصت و دو سل گذشته است. در اين مدت جهان بسيار تغيير كرده و در نهايت او با بوسه‌اي از خواب بيدار مي‌شود. اكنون باز هم دنيايش دستخوش تغيير مي‌شود. وي وارث يك امپراتوري بين سياره‌ايست. و به تدريج درمي‌يابد كه اين امپراتوري مانند يك هيولاي تجاري و قاتلي‌ست كه او را وادار مي‌كند تا درباره افرادي كه دوست مي‌دارد تصميم بگيرد.