درباره‌‌ی تخم شر

ماهرخ درآن نيمه شب،‌در خنكاي كوير، عاشق جوانكي شد كه، آن‌طور كه ماهرخ تصور مي‌كرد، با عيسي مسيح مو نمي‌زد. تازه مسيح باز مسلوب كازانتزاكيس را خواند بود و دنبال شمايل ماوليوس و عيسي مسيح در اطرافش مي‌گشت. سهراب زانو زده بود جلو اتوبوس و ريش‌هاي تنك و بلندش را، كه غرق خون بودند، هرچند لحظه يك‌بار مشت مي‌كرد. انگار مي‌خواست خون كف دستش جمع كند. كرد. اما برخلاف انتظار ماهرخ، خون را به آسمان نپاشيد، كف دستش را ماليد به زانويش و شلوار رنگ روشنش را خوني كرد.

آخرین محصولات مشاهده شده