درباره‌‌ی بی تو مهتاب

گيج و منگ و سردرگم سرم رو روي زانوهام گذاشتم، چقدر كمرم تير مي‌كشيد، چقدر شكسته بودم! چي مي‌تونستم بگم؟ نمي‌دونستم به خدا چي بايد بگم؟ اصلا چي مي‌شد گفت؟ ياد حرف مهتاب افتادم، ياد حرف مادرش «خدا هميشه يه پله بالاتر از توست» خداي من، تو كجايي؟ اين دستاي رو به آسمون منو نمي‌بيني يا وقت نداري و سرت شلوغه كه نمي‌گيريشون؟! آه خداي من، اي كاش فقط يك روز، فقط يك لحظه تنهاي تنها مال من بودي! فقط مال من!

آخرین محصولات مشاهده شده