درباره‌‌ی تنها من

انگار كسي روي دستم افتاده بود و مي‌بوسيد و نوازش مي‌كرد و اشك‌هايش روي پوست زرد و خشكيده‌ام چكه مي‌كرد. شايد پدر بود، بارها در خواب بودم او را به اين حالت ديده بودم. صدايش در بغضي ناتمام شنيده مي‌شد: - منو ببخش. خدايا چي مي‌بينم... چه بلايي سر عزيزم، اميدم، عشقم اومده چرا خدا؟

مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

آخرین محصولات مشاهده شده