درباره‌‌ی باغی میان 2 خیابان (4001 روز از زندگی کامران دیبا در گفت‌ و گو با رضا دانشور)

معمارها آدم‌هاي جالبي هستند؛ مجموعه‌اي از شاعر و استاد‌کار، اهل فکر و اهلِ عمل؛ حاصل تخيّل و انديشه‌شان بايد فوري به کار آيد. آن‌چه ذهن مي‌سازد بايد توانِ ماديّت يافتن و ملموس شدن داشته باشد. با سنگ و آهن و سيمان براي طرحي مجرد از جنس انديشه و خيال، بايد بر اين زمين سخت، جسم بسازند. آن‌ها محکوم به ساختن هستند و در دنيايي که دائم رنگ و شکل و قالب عوض مي‌کند. بايد ثبات پديد آرند. درگيري شگفتي با زمان و لاجرم با زمانه دارند زيرا آن چه فردا مي‌آيد امروزي را که خود تداوم آن است نفي مي‌کند. و معمار ناچار است چيزي پايدار بسازد که فردا هم به کار آيد. از يک سو زمان را در فضايي که مي‌سازد به بند مي‌کشد و در برابر حرکت بي‌رحم و ويرانگرش ديواري از سکون مي‌چيند و از سوي ديگر ناگزير است خود سريع‌تر از زمان برود تا در دلِ آينده فضايي بگشايد آماده‌ پذيرايي ساکنانِ فردا. مجبور به مسابقه با زمان است و شگفتا که با آفريدن سکون، بر اين توقف ناپذير چيره مي‌شود تا بر او پيشي گيرد. به اين گونه معماي معماران -اين صاحبانِ راز در قصه‌هاي کهن- بر محور تضاد و تناقض و در بطنِ تنشِ پايان ناپذيرِ کهنه و نو، شکل مي‌گيرد.

آخرین محصولات مشاهده شده