درباره‌‌ی باران سنگ

قلب كاتارينا آرام نداشت. چون بايد طبق نظر يكي از بالايي‌ها، پايين‌‌دَرّه را تخليه مي‌كردند. و پايين‌‌‌دَرّه هم يك جاي موهوم نبود، بلكه همان‌جايي بود كه در آن اقامت داشتند و ساكنانش هم يك مشت آدم موهوم نبودند، بلكه خود او بود و مادر و پدر و آنا و رگولا و ياكوب و كاسپار و رينرها، و ياگلي‌بالايي و ياگلي‌پاييني، و الزبت پير و الزبت جوان با غمبادش و تمام فوج بچه‌هايي كه توي هر خانه چندتايي ازشان بود و حتي خواهركوچولوي نورسيده‌اش هم يكي از اهالي آنجا بود، چه اسمش را اويفميا مي‌گذاشتند چه ورنلي...

آخرین محصولات مشاهده شده