درباره‌‌ی ایران‌دخت

اولين باري را كه چشمش به او خورد، خوب به خاطر داشت آن روز هم براي گرفتن آتش بيرون رفته بود. نزديك آتشكده داشت به بالا نگاه مي‌كرد، چشمان درشتش از انعكاس آسمان برق عجيبي داشت. قلب ايران‌دخت تندتر تپيد. ببخشيد مي‌رويد كنار تا من رد شوم؟ آه، بله، بله، عذر مي‌خواهم حواسم نبود. بي آنكه نگاهي به او بكند كنار رفت تا ايران‌دخت بگذرد اما دختر هرگز آن چهره و آن نگاه آسماني از خاطرش نرفت. بعد از آن يك بار ديگر او را در آتشكده ديد و فهميد روزبه پسر بدخشان بزرگ است.

آخرین محصولات مشاهده شده