افسانه‌اي مدرن در موزه‌اي اسرارآميز كه در آن اوفليا جين ورتينگتون ويتارد به چيزي كه توسط علم قابل اثبات نباشد اعتقاد ندارد. او و خواهرش آليس هنوز در غم مرگ مادرشان سوگواري هستند كه پدرشان در يك موزه عجيب در شهري كه هميشه برف مي‌بارد مشغول يه كار مي‌شود. در اوين حضورش در موزه، اوفليا پسري را پيدا مي‌كند كه در اتاقي فراموش شده حبس شده است. او زنداني ملكه برفي است و در تمام اين سال‌ها منتظر كمك اوفليا بوده است. اوفليا براي نجات‌پسر، ماجرايي باورنكردني را آغاز مي‌كند و در همه چيزهايي كه به آن اعتقاد دارد امتحان مي‌شود. در طول اين مسير او بيشتر بيشتر در موردسفر قابل توجه خود پسر براي رسيدن به او و نجات جهان مي‌آموزد. داستاني در داستان، اين افسانه امروزي درباره قدرت دوستي، شجاعت و عشق است.