درباره‌‌ی امیلی و گل‌های پرنده بن (پذیرش سوگ)

«من ديگر هيچ وقت نقاشي‌هاي رنگ و وارنگ نمي‌كشم.» در روزهاي بعد اميلي فقط ابرهاي تيره‌ي باراني و خانه‌هايي با در و پنجره‌هاي كوچك مي‌كشيد. اميلي خيلي دلش براي بن تنگ شده بود. وقتي اميلي برادر كوچكش را بعد از يك بيماري طولاني از دست مي‌دهد خيلي خيلي ناراحت، عصباني و تنها مي‌شود. با حمايت و درك پدر و مادرش، اميلي مي‌فهمد كه وقتي كنار مامان و بابا مي‌خوابد، حالش بهتر مي‌شوند. وقتي درباره‌ي احساساتش حرف مي‌زند يا درباره بن سوال مي‌كند، بهتر مي‌شود. حتي انجام كارهاي بچگانه هم به او كمك مي‌كند. ولي بيشتر از هر چيز، حس مي كند وقتي ياد بن مي‌افتد و لحظه‌هاي شادي را كه با هم داشتند، به ياد مي‌آورد، ناراحتي‌اش كمتر مي‌شود و اين كار آرامش بيشتري به او و خانواده‌اش مي‌دهد.

آخرین محصولات مشاهده شده