درباره‌‌ی ترس فرفری از چیزهای جدید (کتاب‌های سفید)

فرفري با مامان و بابا و 2 برادرش قلقلي و فندقي در مزرعه‌اي سبز زندگي مي‌كرد. فندقي از چيزهاي جديد مي‌ترسيد و خجالتي بود. حاضر نبود بازي‌هاي جديد را امتحان كند. وقتي كسي را مي‌ديد، خجالت مي‌كشيد و پنهان مي‌شد. تا اين كه ناگهان فكري به ذهن فرفري رسيد...

آخرین محصولات مشاهده شده