درباره‌‌ی الماس‌ها ابدی‌اند (مجموعه داستان)

باند شليك نكرد. فقط چهار گلوله داشت و مي‌دانست كي بايد خرجشان كند. آن‌وقت، بيست متر آن‌طرف‌تر لوكوموتيو با سرعت و غرش‌كنان وارد پيچ شد. با تكاني شديد كج شد و الوارها را از بالاي مخزن به طرف باند پرتاب كرد. با جيغ كشيده و خش‌داري، حفاظ‌هاي روي چرخ‌هاي دو متري خم و خرد شد؛ تصوير سريعي از دود و آتش بود با صداي تلق‌تلوقي ماشيني. نگاهي به درون كابين و هيكل سياه و نقره‌اي اسپنگ انداخت كه با يك دست كناره كابين را چسبيده بود و با دست ديگر، دستك بلند و آهني اهرم ساسات را مي‌كشيد.

آخرین محصولات مشاهده شده