درباره‌‌ی از حالا تا ابد

حالا اين من بودم كه هيجان‌زده بالا و پايين مي‌پريدم و از خوشحالي تلافي، جيغ مي‌كشيدم... ميان آب ايستاد... مات و متحير نگاهم مي‌كرد... انگار اين من را نمي‌شناخت... اندامش خيس شده بود و آب از سر و تنش مي‌چكيد... نگاهم مي‌كرد نگاهي طولاني و عميق... نگاهي كه پر بود از مهرباني و البته نوع خاصي از محبت را در خود داشت... نمي‌دانم به چه فكر مي كرد؟...! كم كم لبخندش رنگي از خباثت گرفت و به سمت من دويد، دست خودم نبود از ترس گامي به عقب برداشتم... زير پايملغزيد و اين بار اين من بودم كه از پشت به داخل آب پرت شدم...

آخرین محصولات مشاهده شده