بابا با از دست دادن نيمي از شنوايي‌اش، از جنگ برگشت. خودش مي‌گفت علتش سر و صداي خمپاره‌ها، طي پياده شدن نيروها است. ولي من فكر مي‌كنم به خاطر فريادهاي هم‌رزمان مجروحش است كه او پشت سر خود گذاشته و اين فريادها با گذشت سال‌ها هنوز پرده گوشش را پاره مي‌كردند. هميشه دلخور بود كه از دستورات پيروي كرده است. نايستاده است. متاثر نشده است. تنها يك‌بار نافرماني كرد. پدرم به محض پياده شدن از قايق، دستي را در ميان امواج ديد كه كمك مي‌خواست. به طرف آن رفت و آن را گرفت، اما در انتهاي دست چيزي وجود نداشت، جز چند قطره خون...