درباره‌‌ی آتش

حدود هشتاد سال داشت، هميشه در دستش عصايي ديده مي‌شد كه نوكش چون ذغال سياه شده بود. گويا اين عصا را از تاپدوك امره به يادگار داشت. درويشي نحيف كه هنگام راه رفتن چنان گام برمي‌داشت كه گويي نگران بود زمين را آزرده كند. يك شيخ حقيقي اما شيخي كه هرگز جامه درويشي را از تن بيرون نياورد. چون با آن احساس نزديك‌تر و صميمي‌تري به عامه مردم داشت. حال كه در مقابل چشمانم مجسم مي‌كنم. موهاي بلندش كه از زير دستار تا روي شانه‌هايش مي‌ريخت، ابروان پرپشتي كه روي بيني ظريف و استخواني‌اش سايه مي‌انداخت، ريش سفيد و نوراني‌اش كه مدام مي‌خنديد، كافي بود تا هر انساني را مفتون و شيفته خود كند.

آخرین محصولات مشاهده شده