درباره‌‌ی بگذریم (مجموعه داستان)

در اتاق را كه باز مي‌كرد، پوسته‌هاي تن مرد بلند مي‌شدند و دوباره آرام روي قاليچه و پتو مي‌نشستند. ((عين مار پوست مي‌انداختي. ذله مي‌شدم بس كه جارو مي‌كشيدم. پوسته‌هايت را نفس مي‌كشيدم و تو رويت را طرف پنجره مي‌گرفتي و مي‌گفتي درد من بدتر از وسواس تو نيست.))

آخرین محصولات مشاهده شده