درباره‌‌ی 1 هفته سرنوشت‌ساز (بزرگ‌ترین بازاریاب شبکه‌ای دنیا)

"من وقت مي‌خواهم كه ندارم. وقت... خلاقيت... كنترل... و بله، مي‌خواهم كه يك پيشتاز باشم؛ يك نوآور. من دوست داشتم آن‌گونه باشم. در آن دوران خوشبخت بودم." بلافاصله پرسيد: "اما؟" گفتم: "اما نمي‌دانم چطور؟" مطمئنم كه اگر ادامه مي‌دادم به گريه مي‌افتادم؛ نزديك بود بزنم زير گريه. "من تمام آن حرف‌هاي مربوط به مثبت‌انديشي را هزاران بار شنيده‌ام. براي من كار نمي‌‌كند. بازاريابي شبكه‌اي براي من كار نمي‌كند. شايد هم من به دردش نمي‌خورم. چيزي توي اين مايه‌ها. مي‌بينم كه بقيه كار مي‌كنند. خيلي از مردم. پس مي‌دانم مي‌شود انجامش داد. مي‌دانم كه آن‌ها باهوش‌تر و بهتر از من نيستند و بيشتر از من هم كار نمي‌كنند. موضوع فقط اين است كه به نظر نمي‌رسد بتوانم كاري در اين زمينه بكنم. سعي‌ام را مي‌كنم. واقعا سعي مي‌كنم. تلفن‌ها را مي‌زنم... فهرست اسامي را مطالعه و اداره مي‌كنم، اما باز هم كار نمي‌كند." سپس به او نگاه كردم. پرسيدم: "آخر من چه مشكلي دارم كه اوضاع اين‌طور مي‌شود؟" سرش را به عقب تكيه داد و به سقف خيره شد. شانه‌هايش را به بالا و سپس پايين داد، نفسي عميق كشيد و سپس چشم‌هايش را به من دوخت. "نگاه كن، دوست داري در مورد اين كه با اين كسب و كار چه كني، راهنمايي‌ات كنم؟" با صدايي كه توجه همه را در رستوران به خود جلب كرد فرياد زدم: "شوخي مي‌كني؟" گفت: "خوب، فردا شروع خواهيم كرد. مي‌خواهم كاري انجام بدهي..."

آخرین محصولات مشاهده شده