درباره‌‌ی گرندل

قوچ پير مي‌ايستد و از بالاي تخته‌سنگ‌ها، پيروزمند و ابله، به پايين نگاه مي‌كند. پلك مي‌زنم. وحشت‌زده خيره مي‌شوم. زير لب مي‌غرم: «هين! برگرد به غارت، برگرد به طويله‌ات - گم شو.»مثل شاه پير خرفتي سرش را كج مي‌كند، اطرافش را مي‌سنجد، و ناديده‌ام مي‌گيرد. پا مي‌كوبم. مشت مي‌كوبم بر زمين...

آخرین محصولات مشاهده شده