درباره‌‌ی کتاب موسی

موسي ز غضب به خروش آمد چون اين سخنش به گوش آمد مشتي به دهان پاسبان زد جان از تن پاسبان درآمد معلوم شد اين پليس جنگي پوچ است و مزخرف و مفنگي اين صاحب صدهزار لكه شير است ولي به‌روي سكه صدها سرو دست را شكسته اما ز گروه دست بسته با تير هزار بي‌گنه كشت مردي‌كه نداشت تاب يك مشت موسي شد از اين عمل هراسان در دامن خلق گشت پنهان غير از ره خلق نيست راهي كو بهتر از اين پناهگاهي

مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

آخرین محصولات مشاهده شده