درباره‌‌ی پسر نپتون (قهرمانان کوه المپ 2)

پرسي كاملا گيج شده. از خواب كه بيدار شد، به جز اسمش چيزي را به خاطر نمي‌آورد. هر چه هم كه در خاطر داشت، مبهم و آشفته بود. حتي وقتي لوپاي گرگ به او گفت كه يك نيمه‌ايزد است. لوپا به او جنگيدن را آموخت و به طريقي او را راهي اردوگاه نيمه‌ايزدان كرد، گرچه در تمام طول مسير، دو اژدهاي ناميرا دنبالش بودند و پرسي هر كاري كه مي‌كرد، نمي‌توانست از شر آن‌ها خلاص شود. در اردوگاه هم استقبال چندان خوبي از او نشد... هزل قرار بود بميرد. هيچ‌كار خوبي از او سر نزده بود. وقتي صداي گائه‌آ، از گلوي مادر هزل بيرون آمد، به او گفت كه نعمتي كه در اختيارش قرار داده كه به خاطر آن مي‌تواند در اختيار گائه‌آ باشد. هزل توان نه گفتن نداشت و به خاطر اشتباه او... آينده جهان در خطر افتاد.

آخرین محصولات مشاهده شده