درباره‌‌ی پسر زن جادوگر

مكثي كرد، انگشت زخمي‌اش را به لب برد و خون را مكيد. براي يك لحظه، انگار كه تصميمي گرفته باشد، چشم‌هايش را بست و باز كرد... الوارهاي سقف به جيرجير افتادند، تيرچه‌ها لرزيدند و دودي بدبو از جرز تخته‌هاي كف بيرون زد. خانه از جادو بو گرفت: بوي گوگرد، بعد خاكستر، بعد بويي شيرين و ناگهاني. مي‌دانست جادو بيدار شده، به گوش است و گرسنه. جادو مي‌خواست بيرون بيايد.

مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

آخرین محصولات مشاهده شده