موسي پسر جواني است که با مادرش در روستايي کوچک زندگي مي‌کند. او دچار نقصي مادرزادي است و پاهايش مشکل دارد. او از کودکي شاهد ظهور قدرت‌هاي مختلف در محل زندگي‌اش بوده. اين ميان، او عاشق دختري مي‌شود که در رؤياهايي عجيب سير مي‌کند؛ از سويي ديگر با قدرت گرفتن طالبان، قوانين سفت‌و‌سختي در روستا اعمال و اجرا مي‌شود که موسي نيز از آن بي‌نصيب نمي‌ماند؛ و مردم خبردار مي‌شوند که مدتي‌ است قبرهاي قديمي گورستان را موجودي مي‌شکافد و استخوان‌ها را با خود مي‌برد… . رمان ضياء قاسمي قبل از بازگشت دوباره‌ي کابوس طالبان به افغانستان نوشته شده است و همين امر به آن اهميتي دوچندان مي‌بخشد. رماني درباره‌ي هويت مردي که کسي او را نمي‌بيند، نمي‌خواهد و حتي در بهترين حالت کاري به کارش ندارد. مردي که روي زمين مي‌خزد و مي‌خواهد رؤياي بزرگش را محقق کند. رؤياي عشق را…