درباره‌‌ی واقعا جدی جدی

بابابزرگ هميشه براي نوه‌اش، شارلي، قصه‌هاي شاد و بامزه مي‌گفت و سرگرمش مي‌كرد. اما حالا يك مرض وحشتناك آمده سراغش و هيچ‌كدام از قصه‌هايش را يادش نمي‌آيد. ديگر حتي لبخند هم نمي‌زند. شارلي فكر مي‌كند حالا نوبت اوست كه حتي براي يك لحظه هم شده، بابابزرگش را شاد كند و لبخند روي لب‌هايش بياورد. يعني مي‌تواند؟

آخرین محصولات مشاهده شده