«هيپو، اسب آبي کوچولو» که رنگش هم آبي بود، در مصر باستان زندگي مي‌کرد. او روزها و ماه‌ها و قرن‌ها زير خاک خوابيده بود… تا يک روز با ترس و وحشت از خواب بيدار شد. همه‌ي چيزهاي دوروبرش عوض شده بود. فقط اهرام باقي مانده بودند. با خودش فکر کرد :«من بايد خانواده‌ام، برادرهايم و دوستانم را پيدا کنم.» و به اين ترتيب، سفر او آغاز شد.