در لحظه عاشق شدن حسي هست كه انگار پيشينه صدها ساله دارد و چند نسل از همين حس، پشت هم قرار گرفته تا اين لحظه خاص و اين تقاطع فوق‌العاده شكل بگيرد. شايد احمقانه به نظر برسد؛ اما در قلب‌تان و در مغز استخوان‌هاي‌تان حس مي‌كنيد كه از همان اول قرار بوده است همه چيز به همين نقطه از زمان ختم شود و همه پيكان‌هاي نامرئي به آن اشاره مي‌كرده‌اند و حتي خود جهان و عالم هم همين لحظه را از مدت‌ها پيش تدارك ديده است و شما تازه داريد متوجه آن مي‌شويد و حالا داريد به نقطه‌اي مي‌رسيد كه هميشه قرار بوده است برسيد. كار عشق همين است: كاري مي‌كند كه مي‌خواهي دنيا را از سر بنويسي. كاري مي‌كند بخواهي شخصيت‌ها را انتخاب كني، صحنه را بسازي و داستان را پيش ببري. كسي كه دوستش داري، مقابلت مي‌نشيند و مي‌خواهي هر كاري از دستت برمي‌آيد، براي ابدي كردن اين لحظه انجام دهي.