دربارهی دختری با کت آبی
غم و غصه من اين طوري. مثل يه اتاق خيلي به هم ريخته كه برقش رفته. تاريكيش به خاطر ماتميه كه براي باس گرفتم. اولين چيز بدي كه تو اين خونهس همينه. به محض اين كه وارد خونه ميشي، اولين چيزي كه ميبيني همينه كه رو همهچي سايه افتاده، ولي اگه بشه چراغو روشن كني، ميبيني خيلي چيزها تو اتاق هست كه درست نيست يا سر جاش نيست. ظرفها كثيفه، روشويي پر كپكه، فرشها كجه. فرش كج ام الزبته. اتاق به هم ريختهم الزبته. اگه اينقدر احساساتم تو تاريكي نپيچيده بود، غصه الزبت رو هم حس ميكردم. چون الزبت نمرده، الزبت بيست دقيقه اون طرفتر با يه سرباز آلماني زندگي ميكنه. ميگه دوسش داره، شايد هم واقعا داره. يه بار ديدمش، اسمش رولفه. خوشتيپ و قدبلند بود و لبخند دوستانهاي داشت. حرف هاي درستي هم ميزد و ميگفت براي يكي از مقامات بالاي اداره گشت كار ميكنه و من اگه چيزي ميخوام ميتونم بهش بگم، چون دوستاي الزبت دوستاي اونم هستن. باهاش دست دادم و همون لحظه ميخواستم بالا بيارم.
كد كالا | 100018 |
زبان | فارسی |
نویسنده | مونیکا هسی |
مترجم | حمید هاشمی |
سال چاپ | 1398 |
نوبت چاپ | 6 |
تعداد صفحات | 256 |
قطع | رقعی |
ابعاد | 14.4 * 21.3 * 1.4 |
نوع جلد | شومیز |
وزن | 296 |
تاکنون نظری ثبت نشده است.