درباره‌‌ی میراث 1

اراگون تا به حال در زندگي‌اش، از ديدن كسي، آنقدر خوشحال نشده بود. يك نگاه به عطار مي‌انداخت و نگاه ديگري به شكاف‌هاي روي تخم، كه هر لحظه بزرگ‌تر مي‌شدند. چيزي نمانده بود كه رازك از درون تخم بيرون بيايد، چرا كه لحظه به لحظه با شدت بيشتري به پوسته تخم ضربه مي‌زد.

آخرین محصولات مشاهده شده