درباره‌‌ی مگره و 100 چوبه دار

كسي متوجه نبود كه چه اتفاقي دارد مي‌افتد. هيچ‌كس به فكرش هم نمي‌رسيد كه نمايشي در حال اجراست. آن هم در آن سالن انتظار ايستگاه كوچك قطار، جايي كه فقط شش مسافر دلمرده، انتظا مي‌كشيدند، در ميان بوي قهوه و آبجو و ليموناد. 5 بعداظهر بود و داشت شب مي‌شد. چراغ‌ها روشن شده بود و از پشت شيشه‌هاي پنجره مي‌شد ديد كه مسئولان گمرك و كاركنان راه‌آهن آلمان و هلند، در گرگ و ميش سكوي ايستگاه، هنوز دارند بالا و پايين مي‌روند.

آخرین محصولات مشاهده شده