درباره‌‌ی مهمان

همه چيز با يک تصادف، در يک روز پاييزي شروع شد. مهماني داستان ما از جايي آغاز شد که «خزان» داستان، «مهمان» موقت خانه مردي به نام «کيسان» شد. مهماني که قرار بود مدت محدودي بماند و برود. اين نزديکي باعث شد خزان بيشتر و بيشتر کيسان را بشناسد. تازه داشت متوجه مي‌شد هر آنچه در مورد مردها مي‌دانسته به طور کامل صحت نداشته. او تا آن زمان بي‌خبر بود از اينکه مردي مثل کيسان هم مي‌تواند وجود خارجي داشته باشد. مردي که جداي از جنتلمن بودن بسيار حواس‌جمع باشد و کوچک‌ترين آرزوهاي دختري را که روزي هيچ آرزويي نداشت از ته دل او بيرون کشيده و برآورده کند. سوال ذهنش هميشه در برابر کيسان اين بود : «چگونه مردي مي‌تواند تا اين حد زني که در کنارش قرار مي‌گيرد را بلد باشد؟» گويا کيسان از دل «پاييز» آمده بود تا ثابت کند هر چيزي ممکن است. ممکن است يک مرد با تمام وجود مردانگي را آموخته باشد و همه را يک‌جا تقديم به کسي بکند که فقط مهماني موقت در خانه‌اش بود. خزان در خانه او درس‌هاي زيادي آموخت. بزرگ‌ترين آن‌ها اين بود که «يک زن» مي‌تواند به هر جايي که دلش مي‌خواهد برسد، آن‌هم بدون متکي بودن به هيچ مردي! خزان در آن مهماني طولاني مدت، به اندازه سال‌ها رشد کرد و بزرگ شد و به جايي رسيد که کيسان ديگر برايش يک ميزبان يا معلم نبود. يک مرد بزرگ با دنيايي مردانگي و خصوصيات خاص بود. دنياي کوچک خزان در خانه اين مرد تبديل به جهاني بسيار بزرگ و بي انتها شد. و خزان خود را فقط مديون «پاييز» مي‌دانست.

آخرین محصولات مشاهده شده