درباره‌‌ی من‌های ایرانی (هستی‌شناسی انتقادی خودمان)

چنان چه بسياري از مردم ايران ادب و آداب نقد و نقادي نمي دنند و «از روي ناعلاجي به خر گفتند خانباجي»، «از ناچاري بري مصلحت بوسه به دم خر زدند»، «از براي مصلحت مردان حكيم/ دم خر را بوسه زدندو خوانندش حكيم»، «دستي را كه نمي توانستند ببرند، بوسيدند»، «با غالبان چاره اي جز زرق و لوس نداشتند»، با آنان كه نتوانستند خصومت كنند، ساختند»، «با گرگاني كه زمانه زمامش بدانان داده، بهر سلامت و امنيت سلام كردند»، «در كف شير نر خونخواره اي غير از تسليم و رضا چاره اي ديگر نديدند»، «چون از سايه‌ي خويش مي‌ترسيدند و مي‌رميدند، و ناخن خويش تيغ مي‌پنداشتند، و مژه‌ي خويش مار مي‌انگاشتند، و يا به تجربت دريافته بودند كه: «چون هر كه باد در سر دارد سر به باد دارد» ، «هر آن كهتر كه با مهتر ستيزد، چنان افتد كه هرگز برنخيزد» ، «غايت جهل بود مشت زدن سندان را»، «پنجه با شير و مشت با شمشير زدن كارخرمندان نيست» ، «ابله آن كس كه به خواري جنگ با خارا كند»، «پنجه با ساعد سيمين چو نيندازي به» ، «نيايد ز صد مورچه فعل ماري» ، «با بدان آن به كه كم گيري ستيز. چون نداري ناخن درنده تيز»، ره سكوت و انفعال پوييدند و نشيمن خود با شاخ گاو درنينداختند و با دم شير بازي نكردند، اين ديگر آنان نيستند كه چگونه «بودن»، و «مردن» خود را انتخاب مي كنند، بلكه اين قدرت و ساختار قدرت است كه اين چگونگي را معين و مشخص مي‌كند.

آخرین محصولات مشاهده شده