درباره‌‌ی مردی از جنس خدا

هر چه شكفتم تو نديدي مرا رفتي و افسوس نچيدي مرا ماندم و پژمرده شدم، ريختم تا كه به دامان تو آويختم دامن خود را متكان اي عزيز اين منم اي دوست به خاكم مريز واي مرا ساده سپردي به باد حيف كه نشناخته بردي ز ياد همسفر بادم از آن پس مدام مي‌گذرم بي‌خبر از بام و شام مي‌رسم اما به تو روزي دگر پنجره را باز گذاري اگر پنجره را...

آخرین محصولات مشاهده شده