درباره‌‌ی ماجرای انسان‌ها

غروبي تيره و زمستاني بود. اتوموبيل سياه زيبا با سرعت هشتاد كيلومتر در ساعت پيش مي‌راند كه به يخ خورد، و با وقاري هر چه تمامتر با چرخش‌هاي افقي به سوي سنگ‌چين لغزيد و از روي آن افتاد و ناپديد شد. درون اتومبيلي كه چرخ‌زنان مثل توپ به دره مي‌افتاد، زن جواني فرياد مي‌كشيد. آن زن خواهرم بود.

آخرین محصولات مشاهده شده