دارن شان، شاهزاده اشباح، به دنبال دوستش هاركات از درگاهي جادويي ميگذرد و به دنيايي ناشناخته و هيولايي قدم ميگذارد. براي كشف هويت هاركات، آنها بايد به درياچه ارواح بروند و نيمه ديگر وجود آدم كوچولو را در آن آبهاي تيره صيد كنند. آيا اين سفر بازگشتي دارد؟
دارن شان به خانه برميگردد و آنجا برايش جهنم ميشود. سرنوشت قصد نابودي او را دارد و گويي با نابودي او، اختيار همه چيز به دست ارباب تاريكيها ميافتد. اما اين ارباب تاريكيها كيست؟
سرانجام زمان آن فرا رسيده است كه دارن با دشمن بزرگ خود، استيو لئوپارد، رو در رو شود. يكي از آنها خواهد مرد. ديگري ارباب سايهها ميشود و جهان را به نابودي ميكشد. آيا سرنوشت جهان تغيير ناپذير است؟ آيا دارن ميتواند آيندهاي ديگر بسازد؟