درباره‌‌ی عروس اورامان

دانه‌هاي ريز باران كه حالا عجولانه به روي چهره‌شان مي‌نشست، حرارت و التهاب قلب‌هايشان را تعديل مي‌كرد. دستش را بالا برد و به كمك آوات از روي زمين بلند شد. نگاهش براي چند ثانيه به چشمان غبارگرفته او خيره ماند. هنوز دستش در دستان گرم و نيرومند او جا خوش كرده بود....

مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

آخرین محصولات مشاهده شده