درباره‌‌ی شهروند افتخاری (نمایش‌نامه)

در همون لحظه‌اي كه ما پامونو از در جلويي بيرون گذاشتيم من به طور غريزي فهميدم كه زنده نمي‌مونم به همون ترتيبي كه حيوونا مي‌فعمن خدايا اونا منو مي‌كشتن فقط يه لحظه هول كردم نه بيشتر چون بلافاصله موج خروشاني از تاسف به دنبال اين وحشت سرازير شد و انو تسخير كرد و ازبين برد.تاسف نه براي خونواده‌ام بلكه براي زندگي‌اي كه به نحوي فريبم داده بود و حالا داشت تموم مي‌شد نشت مي‌كرد و مي‌رفت.

آخرین محصولات مشاهده شده