درباره‌‌ی سفر به گرای 270 درجه

از روي زمين دود شيري رنگي بلند مي‌شود. از كنار خاكريزي كه تا بي‌انتها مي‌رود. تند مي‌گذرم. علي جلوي رويم مي‌دود غرق در خون است. فرياد مي‌زنم: ›علي وايستا... وايستا، علي» درجا مي‌ايستد و برمي‌گردد و با چشمان از هم دريده نگاهم مي‌كند. صورتش سرخ سرخ شده؛ رنگ خون. يك دفعه متوجه مي‌شوم كه صورتش به رنگ سرخ درنيامده، خون را در قالب صورت او ريخته‌اند و خون دلمه بسته. ناباورانه زير لب مي‌گويم: «علي!»

آخرین محصولات مشاهده شده