درباره‌‌ی سبزبخت

چشم در چشم، زل زدم ته نگاهش و محكم پرسيدم: چه‌طور زندگي تازه‌اي مي‌تونه دلتو به حسرت بكشونه؟! انگشت اشاره‌اش را فشرد نوك‌بيني‌ام، جاي لمس دستش، به آني‌ گر گرفت، سرم را كشيدم عقب و اخم‌هايم در هم رفت و گفتم: نمي‌گي؟!... مي‌ترسي برسم به اون زندگي و تو رو جا بذارم و بموني توي خماري داشتن همچين زندگي پر‌هيجاني؟!

مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

آخرین محصولات مشاهده شده