درباره‌‌ی ساده‌لوح (نگرشی کودکانه به خودشناسی)

ساده‌لوح دست ديوانه‌اي را گرفت و با خود به آن سوهاي مرزها برد. محو انعكاس در تكه شيشه‌اي بود، كه پاي دلش به تكه‌اي ديگر شكسته از دلي بلورين، زخمي كاري برداشت. سرمست زخم‌ پرست، دچار چنان شعفي شد كه همان جارسر به سجده گذاشت اما ندايي او را مي‌خواند كه برخيز. خواست دست بر زمين گذارد و برخيزد، دستانش زخمي شد. حال او غرقه به خون دل خويش، انعكاس ابديت را در خرده بلورهاي ريخته بر زمين مي‌نگرد.

آخرین محصولات مشاهده شده