اولين پيکره از سرگذشت مردي که تمامي روياهاي خود را زندگي کرد. روزي بر سکوي قهرماني و روزي در شوکت تاجري پر زرق و برق. زماني رسيد که تمام خواسته‌هاي مادي او محقق شده بود اما خموده و بي‌هدف در جست‌و‌جوي معنايي براي زندگي مي‌گشت. ناگهان خود را بر سر يک دوراهي ديد، جايي که بايد يا خود را انتخاب مي‌کرد يا دست رد مي‌زد بر جذابيت و قدرت ثروتي که در آن مست شده بود. انتخاب، پايان ماجرا نبود. کشف مسيري بود پر از عصيان، شکستن آينه‌ها، بريدن بندها که در آن از خود، به خود آ و خدابيني رسيد.