درباره‌‌ی رامونا و پدرش

آخ جان، جانمي جان. اين صداي رامونا بود. در يكي از بعد از ظهر‌هاي گرم ماه سپتامبر، رامونا پشت ميز آشپزخانه، روي صندلي زانو زده بود و فهرست عيدي‌هايش را تهيه مي‌كرد...

آخرین محصولات مشاهده شده