درباره‌‌ی راز رخشید برملا شد

ابهامات و آنچه در دل و ذهن و چشمان رخشيد نهفته بود، باعث شده بود كه اين‌گونه توي سرم جولان دهد. من داشتم به او فكر مي‌كردم چون مي‌خواستم كشفش كنم نه تصاحب! از طرفي هم، ته دلم نمي‌خواستم تمام زواياي ذهني و رفتاري‌اش برايم روشن شود. احساس مي‌كردم رخشيد مانند كتابي‌ست كه هر بار بخوانمش، چيز جديدي دستگيرم مي‌شود. مانند فيلمي كه هر بار ببينمش نكته تازه‌اي از آن خواهم يافت. مانند يك موسيقي عميق ك هر بار گوش كنم يك نت بكر از آن كشف خواهم كرد. دلم مي‌خواست مداوم ببينمش، بخوانمش، به اصوات آهنگيني كه توي وجودش جريان داشت گوش كنم تا هر بار چيزي از درونش بيابم كه خودش هم از آن بي‌خبر است.

آخرین محصولات مشاهده شده