درباره‌‌ی دیو 3 چشم و پسرک هیزم‌شکن (قصه‌های شیرین جهان 17)

يكي بود يكي نبود. غير از خداي مهربان هيچ‌كس نبود. در كنار جنگل بزرگي، هيزم شكن فقيري زندگي مي‌كرد. هيزم‌شكن پسر كوچكي داشت. روزها هيزم‌شكن به جنگل مي‌رفت تا هيزم جمع كند و پسر هم به مدرسه مي‌رفت تا درس بخواند. آنها زندگي خوب و راحتي داشتند....

آخرین محصولات مشاهده شده