درباره‌‌ی دیوان سومنات (مجموعه داستان‌های کوتاه)

داشتم به طنين صداهايي كه پس از گذشت ساعت‌ها از يك ملاقات به گوش مي‌آيند و حتي اگر شبي مثل آن شب گذشته و صبح شده باشد، وادارت مي‌كند كه برگردي و دوباره از آن كوچه باغ بگذري تا به آن خانه برسي و منتظر بماني كه در باز شود گوش مي‌دادم. فكر مي كردم كه اين بار دست‌هايش را مي‌گيريم و رها نمي‌كنم، كوچه باغ پر شده بود از سايه روشن‌ها. زنگ زدم چند بار، با مشت به در كوبيدم. در باز شد يا اينكه در باز بود . هيچ‌كس در خانه نبود. هيچ چيز در خانه نبود. فقط عكس‌هاي دختر و پسر ناشناس در قاب‌هاي چوبيشان بر روي ديوار بجاي مانده بود.

آخرین محصولات مشاهده شده