خانم پاپي لبخند زد: «امروز مي‌خواهيم درباره دوستي با هم حرف بزنيم! چه چيزي مي‌تواند بهتر از داشتن يك دوست خوب باشد؟ كسي كه احساسات را با او شريك شوي. كسي كه با او بخندي، گريه كني، كسي كه وقتي تنها شدي با او حرف بزني. به اين مي‌گويند دوستي.» ويولت به دور و بر اتاق نگاه كرد و صميمت و گرماي محبت‌آميز دوستان پيشاهنگ بلوطياش را حس كرد. هوش جونباگ و خوش‌قلبي كريكت را دوست داشت. پتونيا هميشه او را مي‌خنداند و حتي هياكينت هم وقتي كمتر مشغول خيلي خوب بودن بود، مهربان بود. والبته، نمي‌شد تيگر ليلي را فراموش كند!