جيسون واكر هميشه آرزو داشت زندگي‌اش كمي پرهيجان‌تر باشد. تا اين كه يك روز كه مطابق معمول در باغ‌وحش مشغول به كار بود. ناگهان در حوضچه اسب آبي افتاد و بدين ترتيب وارد جهاني كاملا متفاوت شد. در گذشته، مردم سرزمين ليريان از مهمانان ماورايي با آغوش باز استقبال مي‌كردند اما پس از آن كه امپراطور جادوگر مالدور بر مسند قدرت نشست، اوضاع تغيير كرد. دلاوراني كه به مخالفت با امپراطور مي‌پرداختند، مورد شكنجه قرار مي‌گرفتند و از صحنعه روزگار محو مي‌شدند. وحشت و خفقان بر اين سرزمين سايه افكند. جيسون در جست‌و‌جوي راهي براي بازگشت به خانه با دختري به نام ريچل كه او نيز به طور مرموزي از دنياي ما به ليريان منتقل شده است، آشنا مي‌شود. آن دو با كمك چند تن از مخالفان امپراطور به جست‌و‌جوي واژه‌اي جادويي مي‌پردازند.....