درباره‌‌ی دستکش قرمز

گل مجسمه‌ي شطرنج‌باز را با آب دريا درست كرده‌ بودم. گل آن چشم‌هاي سياه و كشيده، آن بيني باريك و آن صفحه‌ي شطرنج مخلوط خاك و آب دريا بود، نمك داشت و عطرش با همه‌ي گل‌هاي دنيا فرق مي‌كرد. خواسته بودم كتاب شعر بدهم دستش. گل كتاب شعر به دست‌هايش نچسبد. براش شطرنج ساختم. هر مهره را پيش چشم‌هاي او صيقل دادم، چشم‌هاي سياهش صيقلي‌‌تر مي‌شد. صفحه را سوار كردم روي زانوانش، مهره را چيدم روي صفحه ... مجسمه را تمام كردم و شبانه آن را روي پايه‌ي سنگي ميدان شهر وصل كردم ... انداختندم توي اين زندان. شايد چيزي دزديده بودم، شايد هم فهميده بودند گل مجسمه را با آب دريا درست كرده‌ام. استفاده از آب ممنوع بود. آب‌تني هم ممنوع بود. عطر شور هم ممنوع بود.

آخرین محصولات مشاهده شده