درباره‌‌ی جاده شهر

زندگي در روستا براي دختر جوان و جاه طلبي مثل داليا خالي از لطف و هيجان بود. اما از جاده‌ي شهر که راهي شدي در چشم به هم زدني به دل زندگي مي‌رسيدي، به کافه ها و زنان زيباپوش، به وادي روياها. اين بود که راهي شهر مي‌شد به سوداي آن زندگي بهتر، ماجراجويي و عشق. هر چه از ملال و فقر نجاتش دهد. غافل از اين که شايد بهاي آن ماجراجويي‌ها عشق بود که پيشتر جايي در نزديگي‌اش نطفه بسته بود.

آخرین محصولات مشاهده شده